.:
انسان؛ موجودی در حال شدن
موجودات دو دستهاند: جانداران و بیجانها.
جانداران شامل انسان، حیوان، نباتات و فرشتگان میشوند، و بیجانها همان اشیاء هستند. اما پرسش بنیادین این است: در میان این جانداران، کدام دسته برترند؟
آیا میتوانیم بگوییم: «این گوسفند خیلی گوسفند است»؟
یا: «این درخت سیب خیلی درخت سیب است»؟
یا حتی: «این فرشته خیلی فرشته است»؟
نه؛ این تعابیر هیچ معنایی ندارند. گوسفند همان گوسفند است و جز آن نخواهد شد. درخت سیب همان درخت سیب است؛ فراتر نمیرود. فرشته نیز در جایگاه خویش ثابت است؛ نه سقوطی دارد و نه صعودی.
اما انسان… تنها دربارهی اوست که میتوان گفت: «این انسان خیلی انسان است.» چرا؟ چون انسان همیشه در حال شدن است.
او موجودی است که از خوب به خوبتر میرود، از عالی به عالیتر میرسد، یا برعکس، از خوب به بد و از بد به بدتر سقوط میکند. حتی میتواند از حیوان پستتر شود یا از فرشته برتر.
اینجاست که پرسشها سر برمیآورند:
چه اتفاقی میافتد که انسان گذشت میکند، مهربان میشود، دست دیگری را میگیرد؟
و چه میشود که انسانی دیگر خیانت میکند، قتل میکند، دزدی میکند؟
اگر بگوییم فهم و شعور ملاک است، حیوان هم بهرهای دارد. اگر بگوییم ادراک، نباتات و حتی اشیاء هم در حد خود سهمی دارند. اما شاخصهای هست که ویژهی انسان است؛ شاخصهای که او را از همهی موجودات جدا میکند و به او امکان صعود و سقوط میدهد.
این شاخصه همان ابزاری است که هرچه بیشتر و متنوعتر در وجود انسان باشد، او را نیرومندتر، باتجربهتر و استوارتر میسازد. ابزاری است که اگر انسان بخواهد عمق و وسعت خویش را بشناسد، باید به آن بنگرد؛ زیرا تنها از این رهگذر است که استعدادهای نهفتهی او آشکار میشوند.
آن ابزار چیزی نیست جز «درد».
ببین انسان چه دردی دارد:
درد بیپولی، درد طلاق، درد بدسرپرستی، درد گرسنگی، درد بیلباسی، درد بیسوادی، یا حتی درد گرسنگی کودک همسایه…
این دردها نشان میدهند ظرف وجودی انسان چقدر وسیع است و او تا کجا میتواند پرواز کند. انسانی که دردی را تجربه کرده و از آن گذشته است، نسبت به همان مانع آگاهی یافته و میتواند از آن عبور کند.
درد، کلید شناخت ظرف وجودی انسان است؛ معیار وسعت روح و توانایی شکوفا شدن او. انسانی که دردمند است و درد را به آگاهی بدل میکند، به غولی تبدیل میشود که پیشتر مانع را تجربه کرده و اکنون با آگاهی از آن عبور میکند.
در حقیقت، درد همان آینهای است که عمق و وسعت ظرف وجودی و استعدادهای نهفتهی آدمی را نشان میدهد. انسانی که دردمند است، اگر درد را بفهمد و آن را به تجربه بدل کند، از مانع میگذرد و بر آن چیره میشود؛ و همین تجربه، او را به غولی آگاه و آبدیده تبدیل میکند.
اینجاست که معنا و زیبایی «خیلی انسان بودن» آشکار میشود: انسانی که نه تنها رنجهای خویش، بلکه دردهای دیگران را نیز بر دوش میگیرد؛ انسانی که درد را به دانایی و دانایی را به مهربانی بدل میکند.
پس معیار استعدادیابی و خودشناسی در نوجوانان نیز همین است: شناختن دردها و تبدیل آنها به سرمایههای رشد. نوجوانی که درد بیعدالتی را حس کرده، استعداد عدالتخواهی دارد؛ آنکه درد تنهایی را میفهمد، ظرف محبتش وسیع است؛ آنکه درد محرومیت را تجربه کرده، ظرفیت امید و تلاش در او میجوشد.
آری، اینجاست که معنای «خیلی انسان بودن» روشن میشود: انسانِ آگاه، انسانی است که دردهای خویش و دیگران را چراغی میکند برای رشد، برای مهربانی، برای کمال.
✨ راز انسان در همین یک واژه نهفته است: درد، کلید شناخت ظرف وجودی اوست.
و این ابزار فراتر از یک پنجره بلکه دروازه ای است برای نگاه به لایه های عمیق وجودی انسان برای کشف استعدادهایش